#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۲۶ 💚

از روش بلند شدم. چشاشو آروم باز کرد. دستشو آروم گرفتم و از کرم بهش زدم. باندی از کشوم برداشتمو دستشو آروم بستم. خدا لعنتم کنه. من چرا نفهمیدم این دختر خیلی حساس و ظریفه. از رو تخت بلند شدم رفتم رو کاناپه نشستم. چشامو از اعصبانیت بستم.........
لیندا: ممنون. میخوام از اینجا برم.
ــ کی اون بیرونه؟
خدمتکار داخل شد.........
خدمتکار: بله عالیجناب؟
ــ ایشون رو به اتاقی که براشون آماده کردم راهنمایی کنید.
خدمتکار: چشم قربان.
حس کردم لیندا بلند شد. میخواست حرفی بزنه که انگار پشیمون شد. صدای بسته شدن در خبر از رفتنشون میداد. چشامو باز کردم. یوری اومده بود داخل...........
یوری: چیشده داداش؟
ــ هیچی الان اعصابم درست نیست. برو بیرون میخوام بخوابم.
یوری: باشه. ولی چرا دست لیندا باندپیچی شده بود. چی شده؟
ــ گفتم حوصله ندارم برو بیرون.
یوری: باشه باشه اعصبانی نشو.
رفت بیرون. در اتاقو قفل کردم. رو تخت دراز کشیدم. نفهمیدم چطور خوابم برد.. با صدای آلارم گوشیم بلند شدم. سرم خیلی درد میکرد. قرصی برداشتمو خوردم. باید برم به جلسه استاندارها. لباسامو پوشیدم. درو باز کردمو رفتم بیرون.........
+سلام. صبح بخیر..
برگشتم سمت صدا خودش بود.........
ــ سلام صبح شماهم بخیر. از کی اینجایی؟
لیندا: تازه اومدم.
ــ چیکار داشتی؟
لیندا: خب میدونی چیه؟ من تو این کاخ جز تو کسیو نمیشناسم.. بخاطر همین حوصلم سر رفته.






ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
دیدگاه ها (۱)

#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۲۷ 💚

#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۲۸ 💚

#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۲۵ 💚

#درخواستی استوری بود💚💙

نفرین شیرین. پارت 1

فرار من

من عاشق شدمپارت(29)☆☆☆☆☆☆☆ته ها:خوب ما چیکار کنیم الان؟هه سو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط